به من بخند خاطره ...

ساخت وبلاگ

دنیا ، شهربازی شده خاطره ... شهر بازی های تو ...  جایزه بازی با آدمها یک عروسک دیگر است ... این روزها اگر کسی گفت من عاشقت هستم از او بپرس برای چند ساعت ...؟ برای چه مدت و چه کاری ؟ من احمقم خاطره . من فکر میکردم توبا من همدردی ... ولی نه ، انگار تو هم  ، دردی ... باید قاب بگیرم حرفهایت را  و دروغ هایت از عشق را ؛ همه “عکس” شده اند خاطره ... میدانم که سرد خواهد شد روزهایت بی آغوش من … دوباره و هزارباره بر تن کن دروغ هایی را که بافتی … کاش از پشت خنجر میزدی ، حداقل نمیدیدم که تو خنجر زده ای ... چقدر سخت است . . . . . که لبریز باشی از گفتن ولی در هیچ سویت هیچ همدردی و هم رازی نباشد ... نه نگران نباش خاطره قشنگم . آرزوی من همین شب های تو بوده که در آغوش او باشی و مرا رها کنی ... رها کن و برو ...  بـــرو... ترس از هیچ چیز ندارم ... بـــرو... ترس برای چه ؟ وقتی میدانم یک روز تُف می اندازی به  روی تمام کسانی ک بخاطرشان من را از دست دادی ... اما آرزوی من این است که تو خوشبخت باشی ... پس برو و خوشبخت بمان ... از شب اول هم میدانستم داری  به من خیانت می کنی ... به خودم گفتم:می دانم ... گفت : این یعنی دوستت نداره ها ...  گفتم: می دانم ... گفت : احمق یه روز میذاره میره تنها میشی ها … گفتم : می دانم ...  گفت : پس چرا رهایش نمی کنی ...؟  گفتم : این تنها چیزی است که نمی دانم ... ومن واقعا فقط این را میدانم که آرزویم شادی توست ... پس بخند ... هم به من بخند ... هم با او و همراه او بخند و شاد باش  ...

تو از دروغ لذت می بری خاطره ......
ما را در سایت تو از دروغ لذت می بری خاطره ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazbaqasedakam بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 13:24