تمام شد خاطره ... تو رفتی ...

ساخت وبلاگ

همه چيز تمام, شد و من دوست داشتم همیشه شب بود و هیچ وقت آفتاب در نمی آمد تا تو با طلوع آفتاب، در دنیای من غروب کنی و آرزوی مرگ می کنم که بعضی می گویند مرگ برای آدمی وصال است و نزدیکی که من هیچ نمی دانم و نقد را هم به نسیه نمی فروشم که شاید وقتي بمانم بس که گناه دارم، روز و شبم فقط بشود کفاره دادن و نرسم به تو و به خاطر همین من این دنیا را نمی خواهم  و همین کنج اتاقم را و تاریکی شب را مي خواهم ، البته مهتاب که باشد بهتر است و ظلمات نه، و همه خواب باشند و من باشم و تو باشی و بهار باشد و عشق باشد و اميد ...می‌روم و رفتن‌‌م را می‌گذارم به حساب رفتن تو. هیچ وقت به تو نمی‌گویم که من می‌روم، من رفته‌ام. همیشه گفته‌ام تو می‌روی، تو رفته‌ای، تو دور شده‌ای، چرا نیستی؟ صدای لبخندهای تو را می‌شنوم با او ، وقتِ حرف زدن‌م، صدای سر تکان دادن‌هایت را حتی براي او .  همه این کارها را بگذار به حساب شهوتم ... بگذار به حساب بچه‌گی‌هایم ...

تو از دروغ لذت می بری خاطره ......
ما را در سایت تو از دروغ لذت می بری خاطره ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazbaqasedakam بازدید : 92 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 16:13